+ دنبال علاقه ات برو. چرا می ترسی؟ ترسناک ها را دوست داری؟
ـ چیز هایی که یک جور هایی جور نمی شوند، یکی از شرق است و یکی از غرب!
+ پس نمی ترسی هذیان می گویی؟ تب کرده ای ؟ می لرزی! دست هایت پاهایت ببینشان در اختیارت نیستند!
ـ می ترسم از خودم نباشند! عاریتی ست مگر نه؟ یک روزی از من می گیرندشان؟ هان؟ راستش را بگو
+ وقتی که روحت را به یغما ببرند دست و پایت دیگر حتمی ست!
ـ به چه درد می خورند!
+ خودت را به مردن نزن. زمین را چنگ گرفته ای که چه بشود؟! می خواهی فرار نکنند؟
ـ دست خودم نیست. به خدا که دست من نیست!
+ بگذار هر وقت می خواهند بروند، برمی گردند. اصلا از کنارت نمی روند خیالت راحت تو را هم با خودشان می برند