-
غزه از سر نو
یکشنبه 15 دی 1387 17:56
موج وحشی درون سینه ام می کشاند این خموش خسته را به روی صخره، سنگ سنگ های وحشی جنون صخره های سنگی کنار باز هم به حال خود گریستن ریسمان جامه از درون به روی دست و پا و سینه ریستن آخ چه خسته ام خسته از دورویی نگاه خسته از خون بسته ی گناه از همه درد های سینه ام دردی از فروغ دیده ام بی پناهی دوباره ی مردم بی گناه شهر را نوش...
-
ما رسممون اینه
پنجشنبه 12 دی 1387 22:07
این مطلب رو یکی بهم ایمیل زد گفتم حیفه اینجا نیاد: گروهی از دانشمندان پنج میمون را در یک قفس قرار دادند. وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان موز گذاشتند. هر بار که میمونی از نردبان بالا رفت، دانشمندان بقیهی میمونها را با آب سرد خیس آب میکردند. بعد از مدتی، هر بار که یکی از میمونها از...
-
حال من بی تو
سهشنبه 10 دی 1387 14:15
تو ای مرد خفته در این پهن دشت چه دانی که بر من چه حالی گذشت! پی نوشت:نبودن بعضی چیزها آزارت می ده در حالی که بودنشون سیاه روزت می کنه
-
دلم...
یکشنبه 8 دی 1387 14:44
دلم گرفته دلم برای گذشته ها لک زده دلم دوستی رو می خواد که با وجودش حتی به بدترین اتفاقات عمرم می خندیدم دلم گرفته
-
جایگاه ابزاری زنان
شنبه 7 دی 1387 13:24
دیشب حرفی رو از زبون کسی که هیچ وقت انتظار نداشتم چنین افکاری داشته باشه شنیدم. تأیید استفاده از زیبایی خانم ها به عنوان ابزاری برای جلب توجه. تأسف برانگیزه،استفاده از خانوم ها برای شغل های کوچیک و بی ارزش و جلوی چشم تا جلوه داشته باشه . خاک بر سر این جلوه کنم که از انسانیت بتی ساخته برای خودنمایی و انحطاط و بدبختی....
-
آدم های مخدوش
چهارشنبه 4 دی 1387 18:51
و به راستی با آدم هایی که مادرزادی الکترون ها و اتم ها و مولکول های ذهنشان به طور کلی از مدار استاندارد های خیلی معمولی انسانی خارج است چه باید کرد؟ "حسین پناهی"
-
اول دی ماه
یکشنبه 1 دی 1387 10:07
زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت چهار بار نواخت امروز روز اول دی ماه است من راز فصل ها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ‚ خاک پذیرنده اشارتیست بر آرامش "فروغ فرخزاد" روز اول یه فصل به دنیا اومدن هم حکایتی داره:) یادش به خیر... پس تبریک به استادم که اول زمستون...
-
شب یلدا
شنبه 30 آذر 1387 21:48
یکی از شب های قشنگی که جدیدا بر پا کردنش بین ما ایرانی ها مرسوم شده بعد از قرن ها. و ششمین آیین باستانی ثبت شده در تقویممون. البته من فقط از دوتاش با خبرم نوروز و یلدا اگه شما خبر دارین من رو مطلع کنید به هر حال یلدا نام فرشته ایه که با سیاهی شب مبارزه می کنه و ماجرا با پیروزی سپیدی روز خاتمه پیدا می کنه. خلاصه توی...
-
کوره ی داغ، غوره ی باغ2
شنبه 30 آذر 1387 00:02
آدم هر جا پا بذاره و هر گوشه ای سرک بکشه آخر می بینه که جاش تنگه، کوچیک کوچیک. توی آسمونا بین چند تا صورت فلکی بین منگنه گیر می کنه. روی زمین یه حصار دور خودش کشیده و اسمش رو گذاشته مرز و تازه بهش افتخار هم می کنه، نمی دونم حالا به اسارتش یا چیز دیگه ای... توی خونه اش یه جای آروم پیدا نمی شه که چند لحظه فقط برای چند...
-
حرف تو حرف
سهشنبه 26 آذر 1387 23:54
همواره گوش فراده اما لحظه ای که لب به سخن می گشایی دیگر گوش مده *آندره ژید* یه جای دیگه صادق هدایت می گه : "آدم یا حرف دارد یا ندارد. وقتی آدم حرف دارد باید مهمترین شکلی را که با حرفش جور است انتخاب کند." حالا این دوتا رو با هم قاطی کنیم چی می شه؟ . . . آدم یا باید گوش ندهد(حرف دارد) یا باید گوش دهد(حرف...
-
نخستین آغاز و آخرین انجام 2
دوشنبه 25 آذر 1387 00:34
تازگی ها یه قبیله ای کشف شده که توی زبون ساکنینش فعل گذشته یا آینده ندارن یعنی اصلا درک درستی از گذشته ندارن و به معنای واقعی کلمه در زمان حال زندگی می کنن شاید تنها درکشون هم از آینده اینه که اگه چیزی نخورن تلف می شن شاید هم نه همین جوری تا چیزی گیرشون میاد می خورن هر چه پیش آید خوش آید. حالا به نظرتون فقط در زمان...
-
نخستین آغاز و آخرین انجام
جمعه 22 آذر 1387 16:38
زنی که خود را چنان می آراید که زشت تر از آن چه هست می شود و نفرت انگیز، با زنی که به فریبِ هنر، زیبایی های خیره کننده ای در چشم و ابرو و لبخند و اندامش می آفریند که نیست، در احساس و هدف مشترک است*. -------------- حسرت از گذشته،بیزاری از حال* و ترس از آینده!!! پ. ن1: دیروز به این مسئاله پی بردم که من همه چیزم متعلق به...
-
لحظه ی آخر
سهشنبه 19 آذر 1387 12:33
. . . ساحت عشق به من می آموخت که دل و عقل چه نبردی دارند لحظه ای نیست که عقل نشود چیره بر این نازک نام لیک وندر آن لحظه ی آخر می سپردند همه گوش به عقل و صدای دلم از خاکستر درد می نالید ناگهان دیدم من که چه ها کرد دل من با خنجر عقل دل من هیچ طرفدار نداشت تیغ برنده ی احساسم آن چنانی به سرم رفت فرو که دگر هیچ نماند و...
-
خین و خین ریزی
یکشنبه 17 آذر 1387 23:29
سر به دامان برده ی تقدیر راهش این نبود جنگ می بایستی تو را خون ریختن ها می ربود
-
جملات بُراقِ تو خالی
یکشنبه 17 آذر 1387 00:03
گاهی حرف زدن یا حتی نوشتن برای کسی که بهانه ای ندارد چه قدر سخت است. بهانه ای که بخندد یا بخنداند. بهانه ای که اشک بریزد، که همه چیز را از دست داده است، که این دنیای پر از رنگ و خیال را بی رنگ و سخت می داند. وشب هایش برابر نبودن روزهایش است که نمی دانم چه وقت تمام می شوند، تمام می شوند مرز میان سیاهی و سپیدی ، مرز...
-
نوشداروی ماتمزدگی
شنبه 16 آذر 1387 00:24
شب ناشکیبا شب دیدنت درآ آفتاب من که سخت است باریدنت تن سردت امشب کنار هم آغوشت است چه دشوار چه سخت است جامه ی خویش به تن دریدنت سرودی چو در آید از نای خاموش قلبم به جز نام تو نیست نام از زبان خود شنیدنت کناری نشستم زانکه باز آیی، باز آیی، باز آیی چه دردناک آواز باز آ که خود به چشم دیده ام نقش فراق همیشگیمان را به دست...
-
ستمکار ترین
جمعه 15 آذر 1387 01:35
چشم هام رو بستم و قرآن رو باز کردم سوره ی کهف و این آیه اومد(البته چشمهام رو دوباره باز کردما ): ...چه بزرگ سخنی است که از دهانشان بیرون می آید ! آنان جز دروغ نمی گویند (5) و بالاخره آخر صفحه که می گه: و کیست ستمکار تر از کسی که به خدا دروغ بسته است (15) و تازه فهمیدم خیلی سخته در مورد خدا نوشتن. علمی می خواد که خیلی...
-
بغض بیخ گلو
سهشنبه 12 آذر 1387 03:10
لبالب خامشی پندارم از آن است که راهم تنگ و باریک است صدایم خامش و مبهم که این تشنه به کام هیچ دریا نیست شب است و بس دراز است این و گویی این چنین بخت من از خوابش به بیداری نمی پاید شبی بی نور و ظلمت پوش واین شیون کجا دارد که چندی باز بیاساید می خواهم که هر چه کین و نفرت هست به دست باد بسپارم که تا شاید فراموشی کند چاره...
-
سوگ نیستیِ دل های پژمرده ی هستی
یکشنبه 10 آذر 1387 01:21
ای به جهان خفته ای نیاز سبز اکنون که به تقدیر شوم می بریم هجوم اکنون که دست هامان خالی از نیاز سوی نیلگون گنبد آسمان کرده ایم دراز باران نمی آید یاد باد یادگار التماس رنگارنگ حرف های پر از نیاز قشنگ چه بگویم کآفتاب گسترده است -نه آفتاب نورانی- که جلوی ابرها پرده است این زمینی تو تا همیشه خاک می ماند تا همیشه چشم به...
-
بیمناک شور انگیز
شنبه 9 آذر 1387 16:06
ب اور من : من با تنهایی خودم واقعا کنار میام اگه این تنهایی ها نبودن داغون می شدم اصلا وقتی تنهام دائم می خوام از لحظه لحظه هاش استفاده کنم . خداوند لحظات تنهایی هامان را پر بار کناد! شعر مرتبط تنوری*: تک نواز جاده ی متروک دنیایی بی نهایت حرف ها داشت بی نهایت راز سر بسته حرف ناگفته نی نواز نای تنهایی با سرود ناتمام...
-
ادامه ی بیهوده
شنبه 9 آذر 1387 01:13
وقتی که دهان را می گشایند و چشم ها را می بندند باز هم باید نوشت؟ وقتی که خودخواهی ها فزون بر انسانیت می شود باز هم باید نشست ؟ وقتی که خواب، دیده ها را نادید می کند و روح ها را گسسته از زنجیر، باز هم باید چشم فرو بست؟ وقتی که مستان عربده می کشند و هوشیاران خرد می شوند باز هم باید نوشید؟ وقتی که عشق را مضحکه می دانند و...
-
کوره ی داغ ، غوره ی باغ
جمعه 8 آذر 1387 11:22
من زمانم را با تیک تاکِ جیک جیکِ گنجشک های پریده رو تنظیم کرده ام و زبانم را با زبان ساده ی مردم شهر خو دادم
-
سلام
جمعه 8 آذر 1387 02:12
به نام خدای نور وخاک آغاز دوباره ی حرف ها بودن ها دیدن ها و نوشتن هر آنچه را که فهم نافهم انسانی می فهمد یا همان نفهمیدن ها! و خواندن سرود منحصر به فرد خود و باز گو کردن "حسرت از گذشته ، بیزاری از حال و انتظار مسیحی در آینده "* خاموش نشستن به انتظار آن که به سخنت در آورند تا آبی بیکرانت را آلوده ی سیاهی...