-
؟
جمعه 8 خرداد 1388 00:46
من مانده ام و همه ی، همه ی هیچ هایی که برایم باقی گذاشته اند، من با این همه چه کنم!!!!
-
خداااااااااااااااااا
جمعه 8 خرداد 1388 00:45
خدا چه می داند شاید روزی، روزی... بعید می دانم، همه چیز خراب خواهد شد!
-
ریز ریز
جمعه 8 خرداد 1388 00:45
آن روزها انگار بارانی هم بود که ببارد
-
به من امیدی نیست
جمعه 8 خرداد 1388 00:44
به جای من تصمیم بگیر! عقلم را از دست داده ام و دلم را از دستم گرفته ای...
-
باران نمی آید
جمعه 8 خرداد 1388 00:44
کسی می گفت "کجاست آن گل صورتی رنگ که قاصد باران است" گلم را پرپر کرده ام!!! خبری نیست که نیست.
-
نیش و نوش
جمعه 8 خرداد 1388 00:43
یادت می آید آن روزها را می گویم تو حرف می زدی و من به تو به حرف هایت شاید به خودم نمی دانم ولی به یک چیزهایی می خندیدم
-
دو به دو
جمعه 8 خرداد 1388 00:42
تو را به خدا من را ببخش، اشتباه کرده ام. دیگر چه فایده!!! هر دو نابود شده ایم .
-
یا...
جمعه 8 خرداد 1388 00:14
خودم را به خواب می زنم تا شاید کمی از آنچه دیده ام را فراموش کنم! اما نمی شود یا خوابم نبرده است یا خواب می بینمش.
-
قهر
پنجشنبه 7 خرداد 1388 12:56
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به حیرتم که بعد از آن فریب ها تو هم پی فریب من نشسته ای به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا که جام خود به جام دیگری زدی چو فال حافظ آن میانه باز شد تو فال خود به نام دیگری زدی برو ... برو ... بسوی او، مرا چه غم تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان بر او بتاب زآنکه من نشسته...
-
شکایت از بعضی ها
سهشنبه 5 خرداد 1388 00:51
یکی از مشکلاتی که وجود داره "بحث ناپذیری" بعضی افراده کسانی که هم خودشون رو آزار می دن و هم موجبات آزار دیگران رو فراهم می کنن آهسته حرف می زنه، تند حرف می زنه، فریاد می کشه ولی آخرش حاضر نیست که دست از تفکر اشتباهش برداره! فکر می کنه اگه اعتراف کنه به این که اشتباه کردم زمین به آسمون می رسه و قیامت زودتر از...
-
کی می گه؟ ۱
شنبه 2 خرداد 1388 12:09
می گن عدد سیزده، عدد نحسیه(؟) 13 !!!! تا از دخترای دانشگاه رفتیم سفر. ادامه دارد
-
هزاره ها
یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 17:27
ور مرا دوباره می خواهی هزار ره باید بپیمایی هزار رنج، هزار التماس رنگارنگ صد حیف که راه ها پیمودم هزار رنج به راه خود دیدم هزار بار هزار رنگ التماس ورزیدم می خواهمت افسوس نه که یک بار، هزار بار مرا نمی خواهی
-
حرف های یواشکی
جمعه 25 اردیبهشت 1388 01:06
چشم باز می کنم و می بینم چه قدر از همه ی آدم های خوب بیزار شده ام واین جای تاسف است...! پ.ن: پاسخ به نظرات داده شد ارادتمند "خاموش"
-
بهشت اجباری
سهشنبه 22 اردیبهشت 1388 00:43
بعضی ها که نمونه اش در جامعه امون کم نیست و هر روز و هرشب توی شهر و کوچه و خیابون و حتی خونه باهاشون برخورد داریم، آن چنان بر ارزش ها پافشاری می کنن که ارزش رو به ضد ارزش تبدیل می کنن!!!!!!!! آخه کسی نیست بهشون بگه این کاری که شما می کنید نه تنها آدم ها رو به طرف ارزشها سوق نمی ده بلکه از اون ها بیزار می کنه! مثلا...
-
کیف الکی
سهشنبه 15 اردیبهشت 1388 23:43
چه قدر خوب است که آدم را بدون دلیل دوست داشته باشند. همین جور الکی الکی ها! مثلا نه به خاطر چهره ی زیبایتان باشد نه به خاطر اخلاق خوبتان نه به خاطر خوشتیپیتان نه به خاطر عقل و شعور و فهم و درکتان. اصلا آدم کیف می کند، دیگر نگرانی این را ندارد که اگر یکی از این ها را از دست داد از دوست داشتن هم خبری نیست! چه قدر هم...
-
داستان همیشگی
شنبه 12 اردیبهشت 1388 23:28
چه قدر از آدم هایی که ادای کرها را در می آورند بدم می آید. گوششان هم خوب می شنود ها ، اما از قصد چوب پنبه ای بادست راست و چپشان در گوش هایشان فرو می برند. چه قدر از آدم هایی که ادای کورها را در می آورند بدم می آید. دست چپشان را روی چشمشان می گذارند و با دست دیگرشان کسانی را که به عمل قبیهشان اعتراض می کنند خفه می...
-
نا خود آگاه
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1388 00:27
گاهی فراموش می کنم گذشته ام را، چون کارت ملی ام، چون کولی رنگ و رو رفته ام، چون جاکلیدی ام، چون تمام چیزهایی که باید کنارم باشند، با خود به کوچه و خیابان ببرم. گاهی فراموش می کنم که چه خوب می شد اگر... و چه خوب می شد اگر... یا کاش... . گاهی فراموش می کنم که همه ی این ها جمله های من بوده اند. همه ی این ها شامل همه ی...
-
همه ی حرف های من
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 23:53
اومدم که بگم: "همه چیز داشت خوب پیش می رفت اما یه دفعه... بمب!!!! همه چیز خراب شد" اِا ِا ِا ِ... اصلا چرا دارم این چیزها رو می نویسم اومدم که بگم: "دوست داشتم همیشه همون جوری که هستم باورم کنن ، باورم کنه..." نه این هم نبود خوب، یه جور دیگه می گم اومدم که بگم: "داشتم اعتماد می کردم به همه کس...
-
در وطن خویش غریب
شنبه 5 اردیبهشت 1388 23:48
چشم هام رو بستم کتاب رو باز کردم و چشم هام رو: "تو زنی مردانه ای، سالاری و از مرد هم پیشی، جامه ی جنست زن ست، اما درد و غیرت در تو دارد ریشه ای دیرین. کم مبین خود را که از بسیار هم بیشی. گوهر غیرت گرامی دار، ای غمگین مرد، یا سالار زن، باید بدانی این، کاندرین روزان صد ره تیره تر از شب اهل غیرت رو زیش درد است خواه...
-
صبور
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 23:38
هر کار کردیم که از خودمان در گذریم که به خودمان برسیم نشد که نشد. مگر کار آسانی ست، مگر در گذشتنی ست؟ گیرم که در گذشتیم مگر می شود همین جور الکی الکی به خودمان برسیم؟ مگر وقتی در گذشتیم نمی آیند که مجلس ختمی بگیرند به خیر. مگر آن وسطها چشممان به جمال سفید کفن روشن نمی گردد که هر چه دست پا می زنیم لا اقل به خودمان...
-
خاک پذیرنده
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 12:23
من کجا خاک فراموشی کجا؟ (سهراب سپهری) سهراب اگر در چنین روزی به خاک سپرده شده اما یادش هرگز زیر خاک دفن نمی شود... یادش همیشه جاری سهراب سپهری نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در کاشان متولد شد . خود سهراب میگوید : ... مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را میشندیده...
-
دیالکتیک
جمعه 28 فروردین 1388 13:49
-خوبی؟ +به خوبی شما. -پس داغونی...!
-
نشانی
جمعه 28 فروردین 1388 11:02
درباره ی آن که به تو چه گفته ام بماند باز هم من مانده ام و تمام آن حرفهای ناگفته که در قلبم قلمبه شده است و ورمش هم نمی خوابد و انگار باز هم هوس بودنت را دارد و زجرکش کردن من که نگویم و نگویم و نگویم تا بمیرم... !
-
همین دور و ورا
سهشنبه 25 فروردین 1388 23:35
اتفاقی نیافتاده نه برای من که برای من! حالم هم خوبه ! غم کم می خورم، کم که نه هر روز کم کم می خورم (کلیشه ای بود اما هر روز حسش می کنم) . بگذریم، چند بار دستم نزدیک قلم می رفت و بعد یه نیروی دافعه ی بزرگ ردش می کرد اما الآن... این پست نه یک پست احساسی ست! نه سیاسی! نه شعر آلود!!! این پست تنها و تنها برای اعلام...
-
یک قطعه ابدی
سهشنبه 18 فروردین 1388 22:54
مارگاریتا مارگاریتا مارگاریتا مارگاریتا مارگاریتا مارگاریتا! سوزن گرامافون روی نام تو گیر کرده است! رسول یونان
-
یک عدد خاموش
یکشنبه 16 فروردین 1388 00:20
گاهی با خودم می گویم چه قدر خوب می شد اگر طرف چپ یا راست حال چپ و راستش زیاد مهم نیست خاموش را معرفی می کردم. مثل خیلی از این وبلاگ ها که می گویند چه کسی هستند و آدم خیلی راحت با آن ها آشنا می شود و سراغ پست هاشان می رود. اما شاید هم آدم را باید از پست هایش شناخت... ادامه دارد بی ربط نوشت: راستی اگر این قالب اذیتتون...
-
نوروز هم تمام شد
جمعه 14 فروردین 1388 19:56
حرمت خاطره ها محو شده است حرمت روزِ نو و روزی نو عشق بی پروایی این دخت خموش همه چیزم بر باد آن همه قدر و شجاعت ها کو؟ بی سبب می خندم بعدا نوشت: میثم می گه: "سمت چپ قالبتان کلا به هم ریخته است منوی اصلی بالا قرار دارد بعد عنوان آرشیو مطالب قرار دارد بدون هیچ مطلبی بعد پست ها شروع می شود بعد به قسمت تحتانی قالب که...
-
احساسات چروکیده
جمعه 14 فروردین 1388 02:06
وقتی می بینی خشک شدی وقتی می بینی هیچ چیزی نیست که احساست رو قلقلک بده. وقتی می بینی باورت از بین رفته، ایمانت قابل بازگشت نیست. وقتی می بینی یه چیزی هست که هر کسی رو به خودش بر می گردونه اما تو تمام تلاشت رو می کنی و باز هم بی نتیجه است. وقتی که خشک شدی مثل یه تیکه چوب که یه روزی اون بالاها بود بالاتر از همه اما الآن...
-
خود آزاری
دوشنبه 10 فروردین 1388 10:35
من مستحق هر ظلمی هستم وقتی که خودم بی رحم تر از همه خودم رو شکنجه می کنم...!
-
مشت محکم
سهشنبه 4 فروردین 1388 20:56
از تلویزیون ما هیچ توقعی نمی شه داشت وقتی که پیام آقای او.با.ما رو پخش نکرده جواب به پیام رو اون هم با اون همه برآشفتگی آقای خا.منه. ای پخش می کنن. اصلا ملت انگشت به دهن موندن که چی شده؟ این همه برافروختگی ره بر از چیه ؟!!!!!!!!!!! همینه که مردم ما هم پیام رو نشنیده مشت محکمی بر دهن پیام دهنده می زنن...