-
13 به در
سهشنبه 13 فروردین 1392 18:53
یعنی امروز خیلیا از دستم شاکی شدن و کرم درونم حسابی امروز شکوفا شد و کله گنده!!!! . . . . آدما رو که بعید می دونم ولی ایشالا خدا ازم بگذره!
-
برمی گردم..
یکشنبه 11 فروردین 1392 03:09
هنوز خیلی چیزها خیلی دور نیست این گذشته که خیلی هم ازش نگذشته؛ ولی تمام اتفقاتش اندازه ی یک عمر است. وقتی هم به قبلش نگاه می کنی؛ می بینی همین چند ماه پیش بودها، ولی خب ای دل غافل چه قدر ازش دور شده ای... مصیبت هم وقتی است که واقعاً یک عمر ازش بگذرد و تو به گذشته برنگردی! پی نوشت: این که می گویند گذشته برنگشته دروغ...
-
هر آنچه داشتم!
یکشنبه 11 فروردین 1392 02:57
شنیدنش خالی از لطف نیست! البته مجوز ورودش فیل.تر شکنه دیگه! http://topmusicvideo.blogspot.in/2013/03/blog-post_3525.html
-
حواسمان را پرت کردیم.. تو بردی!!!
جمعه 9 فروردین 1392 00:49
تنم می لرزه و می ری حواست نیست هوامو کام می گیری حواست نیست حواسم هست و می میرم حواست نیست کنارت اوج می گیرم حواست نیست پی نوشت: متن کامل همراه لینک ادامه ی مطلبه!!! . . . . تو می خندی حواست نیست من آروم می میرم تو می رقصی و من عاشق شدن رو یاد می گیرم چه جذابی چه گیرایی چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد توی دستای تو...
-
یکی دیگه از دخترانه هام!
پنجشنبه 8 فروردین 1392 02:43
یارو تو فیلم می گه : "من از دست دیگران ناراحت نمیشوم، فقط نظرم را در موردشان عوض میکنم ... " . و این که من کاملاً برعکس ایشونم به نظر من می تونه جزو یکی از همین دخترانه هام باشه!!! من از دست دیگران ناراحت می شوم (اون هم به شدت) ولی نظرم رو در موردشان تغییر نمی دهم (این تیکه اش فکر کنم خیلی بد باشه )
-
یکی دخترانه :)
چهارشنبه 7 فروردین 1392 02:35
یکی از دلایلی که به دختر بودنم افتخار می کنم اینه که هیچ وقت از اشک ریختن خجالت نمی کشم.. راستی همزمان هم به دو نفر عشق نمی ورزم!!! توی پرانتز: و این یعنی معرفت..
-
زبان سرخ دل سبز می برد از یاد!!!!
یکشنبه 4 فروردین 1392 23:37
ای من فدای آنکه دلش با زبان یکی است!
-
restart
شنبه 3 فروردین 1392 01:06
Ever tried. Ever failed. No matter. Try Again. Fail again. Fail better . "Samuel Beckett"
-
این رو وقتی فهمیدم که میلم رو داشتم خونه تکونی می کردم!
چهارشنبه 30 اسفند 1391 00:50
خانه تکانی نه آن که همه چیز را پاک کنی یک چیزهایی هست نه که فقط از سالی که گذشت ها از سال ها و سال هایی که گذشت، باید ذخیره کنی، سیو کنی یک جا، که یک وقت دوباره بهشان سر بزنی.. یک وقتی! و ببینی چه قدر همه چیز فرق کرده! پی نوشت: فرقش هم زیاد مهم نیست بد باشه یا خوب.. ولی چه خوب که خوب باشه خب!
-
من رو با تنهاییام تنها بذار
سهشنبه 29 اسفند 1391 22:53
شب آتیش بازی چشمای تو یادم نمی ره . . . هیزمی که شکست من بودم آتشی که نمُرد دوری بود همه ی روزهای بعد از تو مرگ در چار شنبه سوری بود . . . ای نخورده مست لحظه ی دیدار نزدیک است!
-
خوشی های کوچک
سهشنبه 29 اسفند 1391 00:22
خیلی قشنگه بین 886 نفر انتخاب شی.. 886 کم الکی نیست ها اون هم تازه اولی باشی.. بعله . . . . باید هی برگردی پشت سرت را نگاه کنی، باید ببینی هست یا نه! دنیا است دیگر، آدم یک آن غافل می شود و می افتد توی چاه! غفلت زیادیش خوب نیست.. یعنی ما خیلی غافلیم؟ یعنی ما گم شده ایم؟!! خدا نکند.. اگر پیدایش کنم، - ته همین چاه؟!!-...
-
فعلاً بالا می آرم ... حالا تا بعد!
دوشنبه 28 اسفند 1391 01:25
وقتی یکی رو احتیاج داری برای اینکه بگی تو دلت از دستش چی می گذره، می شی بی کس بی کس!!! وقتی هم یکی پیدا می شه، بنده ی خدا هیچ غلطی نمی تونه بکنه! جز اینکه از همه جا بی خبر با حرفاش آزارت بده! و تو هیچ چاره ای نداری از اینکه پناه ببری از خودش به خودش!!!
-
آینه در برابر آینه.. تودرتو.. هزااااااااااااارتو!
یکشنبه 27 اسفند 1391 11:20
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند ،که امروز ، اینقدر دیوانه وار ،تشنه ی “بازی کردن” با آدم هایی؟ یک آینه رودرروی من بی اختیار!
-
دوستت می دارم بی آنکه بخواهمت
یکشنبه 27 اسفند 1391 00:11
دوستت می دارم بی آنکه بخواهمت! سال گشتگی است این؟ که به خود درپیچی ابروار بغری ، بی آن که بباری؟! سال گشتگی است این که بخواهی اش بی آن که بیفشاری اش؟! سال گشتگی است این؟ خواستنش تمنای هر رگ بی آن که در میان باشد خواهشی حتا؟! نهایت عاشقی است این؟ آن وعده دیدار در فراسوی پیکرها ؟! "شاملو" شاید نوشت: شاید پی...
-
طعم تلخ پشیمانی
یکشنبه 20 اسفند 1391 23:36
تقصیر خودش است نباید این قدر خوب می بود، که بفهمم باید بد بود تا راحت بتوان دل کند که تصمیم بگیرم بد باشم از خوبی خودش است! بگویمش دروغ گفته ام همه اش دروغ بوده است همه ی همه ی همه ی حرف هایم باید که بد باشم آن قدر بد که نفرت جای این علاقه را بگیرد.. برای همه همین طور بهتر است! کاش بد که نه لااقل خوب نبود!!! پی نوشت:...
-
بهانه ای برای دوست نداشتن!
جمعه 18 اسفند 1391 23:46
کاش خوب نبودن بعضی ها یا لا اقل این قدر خوب!
-
زنانگی :)
جمعه 18 اسفند 1391 19:14
گاهی آن قدر سرمست که لبه های روسری اش را به انگشت می گیرد و می دود همراه باد گاهی آن قدر خاموش که روسری اش را این بار آرام لول می کند و می گذارد زیر سرش تا چشم فرو بندد شاید که دیگر نباشد!
-
های های باید گریست!
چهارشنبه 16 اسفند 1391 00:52
وقتی گفت بر حسب آن که مدرکتان گم شده بنابراین سندی بر باسوادی شما نیست هرهرهر روبه رویش خندیدم داشتم برمی گشتم با خودم گفتم این ها که یک تکه کاغذ است اگر روزی بفهمم، چیزی نمی دانم! در عین داشتن همه ی این کاغذها و مدارک باز هم بی سوادم!!! بعید می دانم این بار بخندم!!! بی ربط نوشت: اولیور: استن ... تو به عشق در یک نگاه...
-
ریحان بی گِل نمی شود که.
جمعه 11 اسفند 1391 02:20
یعنی عاشق این مرحله ام عاشق این قدم بزرگه که داره بر می داره :C پی نوشت: برو ریحان بخر؛ با همان گِلش بخر! با همان خون دلش بخر..
-
پرم از خالی شدن!
پنجشنبه 10 اسفند 1391 02:14
گفته بودمش دوست دارم بدوم نه زیاد ها نه، دو مارتن نه! قدر یک کف دست شاید هم کمتر سه تا بند انگشت هم کفایت می کند این دلی که بازهم گل شد از آب باران چند شب گذشته.. از این آب و گل ها که دلت ریش می شه وقتی از کنارش رد می شی دوست دارم بدوم قدر سه تا بند انگشت که این گل را دل کنم دوباره مثل قدیم ها!
-
لب آب و غصه ی تشنگی.
سهشنبه 8 اسفند 1391 02:33
بهترین حرفی که زد همین بود: "باید بهارت برسه" مثل همون غنچه ای که به زور اسپری بو نمی گیره، پژمرده می شه! مثل همین خدایی که زوری نیست، روزیه.. روزش می رسه، مثل بهار :)
-
ذهن من، لبریز از صدای وحشت پروانه!
دوشنبه 7 اسفند 1391 02:41
بهم گفت "داری فرار می کنی..." آدم فراری همه اش پشت سرش نگاه می کند. آرام و قرار ندارد. دوست دارم بشوم اویی که مدام به جلو چشم دوخته است همانی که پروانه می گیرد.. همانی که اتفاقاً با هزار شوق هم می دود هر دو می دوندها.. ولی شده ام پروانه ی مفلوک که هی بال می زند؛ که هی بال بال می زند!
-
یه شب مهتاب
یکشنبه 6 اسفند 1391 02:43
یه سری ها هم هستن که خیلی ماهن :) ولی خب بعضی وختا هم می شن ماه شب اول بعضی وختا هم هوا ابریه دیگه . بعضی وختا ولی وای از دست این بعضی وختا
-
.. .
جمعه 4 اسفند 1391 04:44
سلام ای شب معصوم سلام ای شبی که چشمهای گرگ های بیابان را به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی و در کنار جویبارهای تو ارواح بید ها ارواح مهربان تبرها را می بویند من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صدا ها می آیم و این جهان به لانه ی ماران مانند است و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست که همچنان که ترا می...
-
رسماً گند زدیم عزیزم
چهارشنبه 2 اسفند 1391 02:04
پی نوشت: چند بار لرزیدیم؟ چند بار؟ ایمان بیاوریم که زین پس همه.. قهقهراست دیگر، قهقراست ایمان بیاوریم مومنانه آن قدر عمیق که نوشتنش ختم به علامت تأسف باشد نه تعجب
-
من نه منم
سهشنبه 1 اسفند 1391 03:03
طرف صحبتم با کساییه که می خوان یه تیکه از خودشون رو فراموش کنن شاید بشه گذاشت کنار ولی یه وقتی یه جوری جلوی چشمت می آد که با کله می خوری بهش و متلاشی می شی از من گفتن بود توی پرانتز: متلاشی شدم که می گما!
-
برای شعر تازه.. اجازه بی اجازه
دوشنبه 30 بهمن 1391 01:12
از تو نوشتن قدغن گلایه کردن قدغن با هم و تنها قدغن تو قدغن، من قدغن!
-
نامه ی پایانی
پنجشنبه 26 بهمن 1391 00:19
"یک راه برای مقابله با کابوس ها، بیدار ماندن است. البته با این کار خواب و رؤیایی هم نمی بینیم." پی نوشت: تنها جمله ای که می تونه به درد بخور باشه و در همین راستا نمره ای هرگز بهش تعلق نمی گیره!
-
happy valentine
سهشنبه 24 بهمن 1391 22:13
روزگار غریبی است نازنین
-
نشان آزادی
سهشنبه 24 بهمن 1391 17:44
مرد زندانی می خندید شاید به زندانی بودن خویش شاید هم به آزاد بودن ما... راستی! زندان کدام سوی میله هاست؟ "چه گوارا"