-
مخصوصاً وقتی کنارته!
شنبه 29 مهر 1391 20:36
غیرت یعنی کسی که دوستش داری احساس بی پناهی و غم نکنه!
-
پرده بی جان!
سهشنبه 25 مهر 1391 00:09
چه خیالی چه خیالی خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهیست!
-
یا این که طور دیگری هم توی این دنیا می شود زندگی کرد!
دوشنبه 24 مهر 1391 00:31
تنهایی تلخ ترین بلای بودن نیست! چیزهای بدتری هم هست: "دیر آمدن!"
-
روشن.. خاموش
چهارشنبه 19 مهر 1391 02:21
یه خوبی دیگه که به هم خوردن یه رابطه داره اینه که خیلی راحت می تونی چراغ مسنجرت رو روشن بزاری.
-
باور کن روزی هزاربار می میره کسی که فکر می کنه برای کسی مهم نیست
یکشنبه 16 مهر 1391 02:14
اینایی که برات نقش بازی می کنن اینایی که یه لحظه فکر می کنی به فکرتن اینایی که به خودت لعنت می فرستی که چرا یه روزی فکر می کردی هواتو ندارن اینایی که فقط برای مدت کوتاهی باورشون می کنی و بعد به خاطر بازی ناشیانه اشون می فهمی همه چیزشون دروغ بوده.. اینایی که با نقش برآب شدنِ بازیشون خودت هم همراهش نقش بر آب می شی...
-
آب خوردن!
شنبه 15 مهر 1391 01:22
گذشتن از بعضی ها آن چنان هم که فکرش را می کردی سخت نیست.. نه آن که سنگدل باشم ها نه! ولی خودشان آن قدر پشت پا می زنند (بی ادبانه اش می شود: "لگد می پرانند") که خیلی هم ساده می شود.
-
سرگیجه!
جمعه 14 مهر 1391 02:39
چند باری شد که دستم را به طرف نرده ها بردم تا بگیرمشان تا یک هو وسط پله ها نیافتم.. درست هم نشانه می رفتم و وقتی می گرفتمشان چیزی در دستم نمی آمد، در یک آن نرده ها دور تر می شدند؛ به خاطر این کار احمقانه ام نزدیک بود واقعاً بیافتم! تصمیم گرفتم همین جوری بروم بالا، و رفتم ! پی نوشت: آدمی به خودیِ خود نمی افتد.. از همان...
-
جسارت
چهارشنبه 12 مهر 1391 04:08
گاهی آن قدر نیستی که به زنده بودنت شک می کنم گاهی آن قدر سراغم را نمی گیری که به بودن خودم!!!
-
با یک رویا هم می توان به حقیقت رسید
سهشنبه 11 مهر 1391 01:34
فکر می کردم همه چیز تمام شده. همه ی حسم.. همه ی همه ی دوست داشتن هایم، دروغی بوده که ماهرانه خودم هم باور کرده بوده ام. همه چیز حقیقتی بود، که حالا نیست! باید باشد و نیست!
-
طعم حماقت
یکشنبه 9 مهر 1391 01:16
یک سری کارهای احمقانه هم هست که فقط از دست خودت برمی آد سرگیجه داشته باشی امتحان هم بخواهی مرخصی بگیری بعد یک عالمه چیزهای دیگر هم بگردن و بگردن و بگردن دورت و کلافه هم باشی! بنشینی و "پیرانا" تماشا کنی تمام مدت فیلم هم تلاش کنی تا خودت را راضی کنی ریموت را بگیری دستت و پف ولی تا آخرین قطره اش را بچشی!!!
-
لذت انتقام
شنبه 8 مهر 1391 01:29
این که یکی انتقام نمی گیره صرفاً نمی تونه به خاطر خوب بودنش باشه.. شاید گذشته رو درست به خاطر نمی آره! پ.ن: برای اولین بار باید اعتراف کنم؛ این خیلی خوبه که من حافظه ی خوبی ندارم! و از فراموش نکردنِ یه سری مسائل واقعاً رنج می برم.
-
قدیس
جمعه 7 مهر 1391 14:14
بزرگترین موفقیت زندگیم این بوده که با چشم های خودم ببینم که چه طور فراموشم می کنند!
-
یه مرد بود.. یه مرد.
چهارشنبه 5 مهر 1391 01:55
خب خواستم برای این عنوان یک پست بنویسم اما آدم خاصی به ذهنم نرسید!!! همین جوری.. حالا خواندنش هم برای خودش صفا دارد!
-
جبران شدنیه!
سهشنبه 4 مهر 1391 02:00
خب این اشتباهه اگه به کسی طولانی تر از چیزی که لایقش هست زمان بدی توی زندگیت بمونه!
-
به تکرار اسم تو!
شنبه 1 مهر 1391 22:59
منتظر آرامش بعد از سونامی هستم!
-
من.. او! منِ او
پنجشنبه 30 شهریور 1391 23:18
چه قدر باید بگذرد تا بتوان که دیگر او را دوست نداشت؟ . من او را دوست داشتم!
-
حامی نداشته!
شنبه 25 شهریور 1391 23:59
شبم تاریک رهم تاریک و دوره تو نیستی خونه ی ما سوت و کوره غرور تو ما رو از هم جدا کرد گناه مردنِ عشق از غروره . دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگ چشام گریون لبم بسته تنم سرد نمی دونم نمی دونم عزیزم کدوم دستی ما رو از هم جدا کرد! . یادت باشه یه روزی دور یا نزدیک با چشم تر میای پیشم دوباره ولی اون روز چه دور باشه چه نزدیک...
-
یکی موسی باشیم اندر مناجات!
شنبه 25 شهریور 1391 00:53
از این جا تا به بیرجند سه گداره گدار اولین نقش، نقش، نقش و نگاره گدار دومی مخمل بپوشُم گدار سومی دی، دی، دیدار یاره . گل زردُم همه دردُم ز جفای تو شکوه نکردُم تو بیا تا دورِ تو گردُم آآآآآآآآآآاه ای یارِ جانی، یارِ جانی دوباره برنمی گر دَد دیگر جوانی . . . . بیا تا گندم یک خوشه باشیم بیا تا آب یک رو رو رو رودخونه...
-
چه می خواهی از این حال خرابُم!
چهارشنبه 22 شهریور 1391 00:45
چو شو گیرُم خیالت را در آغوش.. در آغوش سحر از بِسترُم بوی گل آیو، بوی گل آیو ای یارُم ای یار، یار یارُم ای یار جان یارم ای یار، ای یارُم ای یار تو که با مو سر یاری نداری.. یاری نداری چرا هر نیمه شو آیی به خوابُم.. آیی به خوابُم
-
پست های کوتاه عنوان نمی خواد. مورچه چیه که کله پاچه اش باشه!
یکشنبه 19 شهریور 1391 00:53
گاهی فراموشی خوب نیست گاهی باید روی زخم های کهنه را نمک پاشید تا یادت نرود که چگونه زخمت زدند! یادت نرود که زخمت زدند! پی نوشت: امشب می خواستم پا پیش بگذارم. ولی انگار یادم رفت که چه بینمان گذشت! مرور کردنش کار سختی نبود.. پشیمان شدم، به همین سادگی!
-
توزندگی همه مون یک چیزایی هست که توخلوت هم به روی خودمون نمیاریم
شنبه 18 شهریور 1391 02:03
بعضی چیزها را پیش از آن که اثباتت کنند باید پذیرفت. مثلاً همین اعترافاتی که خوب مطمئنم روزی کسی هست که بگویمش، و بعد پشیمان نشوم! بعضی وقت ها هم پیش از آن که محکومت کنند باید حکمت را خودت صادر کنی حکایت مردنِ پیش از مرگ شاید! حکایت همان ماشه ی روی شقیقه و بعد پاشیدنِ تمامِ نگفته هایت روی سینه ی دیوار! پی نوشت: اقتباس...
-
سلام گرگ بی طمع نیست.
پنجشنبه 16 شهریور 1391 01:12
اینایی که یه هویی با آدم مهربون می شن بعد از این که دست رد به سینه اشون زدی جوری رفتار می کنن که انگار از اول نمی شناختنت!!! بی ربط نوشت: تا وقتی نفهمیده بودم انگورا نشسته بودن همه چیز عادی بود، ولی بعدش روم به دیوار...
-
همین حوالی!
سهشنبه 14 شهریور 1391 02:00
درست همان وقتی که داشتم انگشت هایم را یکی یکی وارسی می کردم و بعد از یک کشش جانانه صدای ترق تروقش را به چند قدمی آن طرف تر می رساندم؛ درست همان لحظه دستم را گرفت و به خطوط درهم و بعضاً مبهم و گنگ کف دستم خیره شد؛ و بعد از آن به چشم هایم، و دوباره کف دستم و این بار خیره تر.. که خوب می توانستم درماندگی را توی چشم هایش...
-
از این شهر بدان شهر
شنبه 11 شهریور 1391 21:27
شهر لرزید فقط همین با شنیدنش دل من هم همه ی این ها یک لحظه بود این که تو هنوز توی این شهر لعنتی هستی همان خیابان ها همان کارها همان حرف ها همه اش یک لحظه بود که خیال کنم هستی یک لحظه بود که همه ی همه ی لرزیدن های این چند روز را یک جا، یک آن، همه اش یک گوشه از دلم حس شود درست مثل آخرین باری که شنیدمت درست مثل وقتی که...
-
از این شهر بدان شهر
سهشنبه 31 مرداد 1391 23:21
روز جبران همیشه "فردا"ست :| . . . . . . همه چیز آرومه.. آروم، آرررررررررررررره :C
-
مُرد مَردِ فارغ... (گور عشق گل خونرنگ دل ما)
دوشنبه 2 مرداد 1391 01:30
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.. . . . . . . . خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون دل در وفای صحبت رود کسان مبند 1 مُرداد . . . . . . جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است.. دریغ و درد که تا این زمان ندانستم! 2 مرداد . . . . . . . اگر روم ز پیش فتنه ها برانگیزد ور از طلب بنشینم، به...
-
تا به تا
پنجشنبه 22 تیر 1391 03:32
رفیق تعریف ندارد. حرمت دارد! به هرکسی نباید گفت سرش داد بزنی؛ بیداد نمی کند! می نشیند به همه ی همه اش گوش میدهد؛ آخر، خوبِ خوبِ خوب می داند که هیچ کس را جز او نداری! رفیق را می گویم! نه یک دوست معمولی در یک جای معمولی با یک حال معمولی. رفیق بودن کشک نیست که بسابیش! ناز نمی کند که نیاز کنی.. دلخور نمی شود که دلجویی...
-
تیر می کشد، یک گوشه از سرم، به قدرِ دو ریالی!
جمعه 2 تیر 1391 02:32
اگه وارد یه بازی بشی با هر قاعده ای هم بازی کنی دست آخر یه بازنده وجود داره! . . . . . قسم حضرت عباست را باور کنم یا؟!! 1 تیر . . . . . . کافی است دروغ خود را دو سه بار تکرار کنی، تا برایت واقعیت شود.. "آلبا د سس پدس" 2 تیر . . . . . . . و باش.. فقط باش . با خودم می گفتم، بی پروا گفتن دوستت دارم را بدون هیچ...
-
به سان مهر
یکشنبه 21 خرداد 1391 00:12
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش ما نیز که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این روشنای خاطر آشوب درافق های تاریک دوردست نگاه ساده ی فریب کیست که همراه با زمین مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟ "پناهی" عکس نوشت1: مهرِ پرشرر شراره ها و لکه ها عکس نوشت2: کار خودمه :)
-
جاده یعنی غربت!
دوشنبه 15 خرداد 1391 00:41